سه دهه سرکوب برای سلب مرجعیت اجتماعی از کانون نویسندگان،بخش پایانی»» ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند*

این نوشته پیش تر در تهران ریویو منتشر شده است.

« ... گر چه در این سال ها نتوانسته ام در میدان عمل هم گام تان باشم، آن چه را که بر شما رفته است لحظه به لحظه با دقت و نگرانی دنبال کرده ام : تلاش پی گیرتان را، از درون بهتان خوردن و از بیرون دشنام شنیدنتان را، تا لب دره مرگ رفتن تان را، در جوار مرگ زیستن تان را و مصیبت دیدن تان را، آن گاه که هم گامان شجاع مان میرعلایی و حسینی و مختاری و پوینده قربانی کینه سپاه اندیشان شدند....»(1)

کنش ها و واکنش های صنفی - سیاسی کانون نویسندگان در 30 سال اخیر را باید با نگاه به 3 جهت دهنده و با توجه به برایند آنها بررسی کرد. نخست آنکه کانون نویسندگان همواره نهادی خارج از حاکمیت و دارای مرزهای مشخص با جمهوری اسلامی بوده است. دیگر آنکه تنها نهاد صنفی داخلی است که نماینده ای رسمی یا غیر رسمی در حاکمیت حتی در جناح سیاسی منتقد آن نداشته است؛(2) سوم آنکه سرکوب سیاسی در تمام این سه دهه بر کانون حاکم بوده، اگر در دوره اصلاحات گمان آزادی عمل می رفت نباید فراموش کرد که طعم این آزادی نیم بند از نخستین سال دولت اصلاحات در کام اهالی قلم زهر مرگ بود. با یادآوری این نگاه بخش پایانی این نوشتار را که به سلب تدریجی و کامل مرجعیت اجتماعی از کانون می پردازد پی می گیریم. هرچند نمی توان دلایل آن را به طور مستقل بررسی کرد و در هر نمونه ای که ارائه می شود باید بخشی از تاریخ را به آن الصاق کرد. لاجرم باز به گذشته باز گردیم.

جنگ نرم؛ پیچیدن مخاطب ادبی در لفاف فتواهای سیاسی

جنگ نرم جمهوری اسلامی در مقابل جبهه قلم با توقیف مطبوعات آغاز شد. توقیف مطبوعات منطبق بر فرایند قضایی نبود. مفهوم دشمن با سوءاستفاده حاکمیت از جو ملتهب جامعه انقلابی نهادینه شد.سنگر دشمن فرضی در مطبوعات منتقد و ذهن نویسنده های دگر اندیش بود.کسی نمی تواند بگوید مخاطب مستقیم آیت الله خمینی و مستندات او برای ادای تهمتی که در این خطابه نهفته، کجاست:« ....سرجای خودتان بنشینید والا به آنجا خواهید رفت که منافقین رفتند....شما چند نفر چه می گویید؟ شما چند نفر روشنفکر به اصطلاح خودتان که می خواهید کمونیست را در ایران تقویت بکنید یا چند نفر دیگری که می خواهید به خیال خودتان امریکا باز بر گردد، من به شما عرض می کنم تا شما زنده اید امریکا بر نمی گردد شوروی هم بر نمی گردد.»(3) اما وقتی او ضمن این گفته ها با آگاهی کامل جریانی را به برد الکتریکی اش،یعنی توده ای که مجذوب او بودند و نادانسته باید چراغ استبداد را در ایران روشن نگه می داشتند، می فرستاد و در گوشه ای از این برد مقاومتی از مدار خارج می شد. توقیف مطبوعات با همین شیوه و از روزنامه آیندگان آغاز شد.

20 اردیبهشت 1358 روزنامه اطلاعات، اطلاعیه دفتر آیت الله خمینی را درباره روزنامه آیندگان منتشر كرد. در این اطلاعیه آمده بود: «این روزنامه كه از اول انقلاب تاكنون همیشه نقشی انحرافی و برخلاف مصلحت ملت مسلمان داشته است مورد تایید مسلمانان متدین نیست و امام فرموده‌‌اند كه این روزنامه را از این پس هرگز نمی‌خوانم و مطالب مندرج در آن هرگز مورد تایید نیست.» همین کرشمه کافی بود تا دلباختگان صادق انقلاب در شهرها به دفاتر روزنامه حمله کنند و در کمتر از 3 ماه بعد روزنامه آیندگان در17مرداد1358تعطیل شود.

پس از آن و در طول 30 سال هر نشریه و مطبوعه ادبی که می توانست مجرای گردش آزاد اطلاعات و پل ارتباطی اهالی قلم و مخاطبانشان باشد مورد دست اندازی حکومت قرار گرفت. خبرنامه کانون نویسندگان ایران، مجله اندیشه آزاد، کتاب جمعه، گردون، برج، آدینه، دنیای سخن، کارنامه و هر ملجایی که اهالی کانون در 30 سال اخیر می یافتند، توقیف می شد یا چنان در تنگنا قرار می گرفت تا از انتشار باز بماند. اما از سوی دیگر ادبیات حکومتی در نشریات رانتی مثل ادبیات داستانی، شعر سوره و ... تبلیغ می شد.علاوه بر مبارزه مستقیم، ایزوله کردن مخاطبان یعنی تلاش پنهان برای ربودن مخاطب و سوق دادن او به یک منبع خاص تولید آثار ادبی با انتشار و توزیع رانتی مجلاتی که ایدئولوژی حاکم را تبلیغ می کردند، مصادره کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و موسسه انتشارات امیرکبیر و ...، تسلط بر رادیو و تلویزیون و ایجاد ده ها مرکز چاپ و پخش کتاب با رانت های دولتی، حذف نویسندگان و شاعران منتقد از صفحات روزنامه ها و ... شناخت جامعه مخاطب را از نویسندگان و شاعرانی که بنیانگذاران و همراهان دیرسال کانون بودند روز به روز تحلیل برد و چهره های ادبی جوان و منتقد حکومت نیز هرگز از فرصت شناخت مخاطب و شناخته شدن از سوی مخاطب بهره مند نشدند. یعنی نویسندگان منتقد هرگز نتوانستند ضریب نفوذ اجتماعی شان را به دورانی برسانند که سواد عمومی و مکانیزم های نشر و اطلاع رسانی بسیار ضعیف تر از دوران پس از انقلاب بود.

جنگ نرم با نویسندگان و شاعران به همین جا ختم نشد، تهدید و ارعاب اهالی قلم، منع نوشتن و فعالیت اجتماعی، توقیف کتاب و سانسور باعث شد تا گروه بزرگی از نویسندگان و شاعران به تبعیدی ناگزیر تن در دهند. انفجار بمب مهاجرت در میان ده ها شاعر و نویسنده که در طول 30 سال کشور را ترک گفتند -اگر همگی به عضویت کانون در آمده بودند یا نه- از درون، کانون نویسندگان و جبهه تلاش برای کسب موقعیت حرفه ای نوشتن را منهدم کرد.

جنگ سخت؛ افتادن تشت حکومت از بام قتل های زنجیره ای

سعید سلطان پور اولین قربانی کانون نویسندگان در سال هایی بود که برای سلطه بر جامعه باید ماشین کشتار وحشیانه دائما کار کند. اما سلطان پور آخرین قربانی نبود. سال 1360 سال اعدام سلطان پور و تخریب دفتر کانون و تعطیلی آن بود.

از سال1357تا 1360 کانون ده ها اطلاعیه و بیانیه در اعتراض به تحدید آزادی رسانه و بیان منتشر کرده بود و در روزهای آغازین جنگ ایران و عراق در ماموریتی داوطلبانه عده ای از اعضای آن به مناطق جنگی سفر کرده بودند(4) اما پس از حمله اوباش به کانون تا سال 1367 فعالیت منسجمی از کانون دیده نمی شود. کوچ، نشستن در تنهایی و در شکست آرمان های بلند پروازانه انقلاب، به استعاره و در پرده چیزی نوشتن محصول این دوره است. در این دوران اعضای کانون نویسندگان تنها چندین جلسه ادبی و غیر صنفی تشکیل دادند و گاهی در مراسم درگذشت دوستی با هم دیدار کردند. سرخوردگی از انقلاب، مهاجرت هایی که جمع اهالی قلم را پریشان کرده بود، از بین رفتن پاتوق های فرهنگی، فضای جنگ زده فرهنگ و ادبیات و هوایی که خالی از ویروس های تهمت و تهدید نبود پیشبرد اهداف صنفی و طرح مطالبات کانون را پیچیده کرده بود. در سال 1367 پیشنهاد برگزاری سی امین سالگرد مرگ نیما یوشیج نویسندگان و شاعران را گرد هم آورد و سرانجام بحث فعال کردن دوباره کانون نویسندگان را پیش می کشد. اما تا اقدامی جدی برای فعال سازی کانون دو سال زمان صرف شد.(5) در سال 1369، 150 نفر از نویسندگان و شاعران «پیش نویس منشور کانون نویسندگان ایران» را امضا کردند. انتشار این پیش نویس با واکنش تند قلم به دستان حامی حکومت و روحانیون تندرو در رسانه های مختلف و به ویژه روزنامه کیهان مواجه شد. واکنش تند اما قابل پیش بینی به این پیش نویس که چیزی جز اصول روشن کانونیان برای مبارزه با سانسور و آزادی بیان در آن نبود، نشان می داد که اولا حکومت تا چه اندازه از فعالیت کانون هراسناک است و ثانیا در دهه ای که گذشته بود و پس از آن اهالی قلم چگونه زیر سرکوب نفسگیر گذران می کردند. فحاشی و افترای کسانی که جمهوری اسلامی شناسنامه آنها را صادر کرده و نام شاعر و نویسنده بر آنها گذاشته بود یاد آور این بیت مولانا در مثنوی است که:«تا قلم در دست غداری بود/ لاجرم منصور بر داری بود» شاید هنوز زمان برای کانون نویسندگان فرا نرسیده چرا که به قدر کفایت خون بر زمین نریخته بود.

در 23 اسفند 1372 کانون با دفاع از سعیدی سیرجانی بار دیگر حضور و حیات خود را اعلام کرد.(6) و در23 مهر 1373 ضمن نامه ای سرگشاده که امضای 134 نفر از نویسندگان سرشناس به آن شان نمایندگی اهالی قلم را داده بود تلاش کرد فعالیت کانون را فعالیتی صنفی تعریف کند و مهم ترین ضرورت این فعالیت را تشریک مساعی برای مقابله با سانسور و حذف آزادی بیان قلمداد کند. در بخش پایانی این بیانیه آمده بود:« پس اگر چه توضیح واضحات است، باز می گوییم: ما نویسنده ایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.»(7)

اما این نامه نه تنها نتوانست کانون را از تنگنای فشارهای سیاسی آزاد کند که خود به عاملی برای افزایش فشارها و تهدید ها تبدیل شد چنانکه از میان این 134 نفر 21 نفر در سفر به ارمنستان (سال 1375) سوار اتوبوسی شدند که با توطئه حکومت بنا بود تابوت دسته جمعی شان باشد(8) و4 شاعر و نویسنده دیگر از میان امضاکنندگان این نامه در سال های همین دهه که به راستی می توان دهه آخرین تلاشی کانون دانست در فاصله 3 تا 5 سال در جریان قتل های زنجیره ای به فجیع ترین شکل کشته شدند. احمد میرعلایی(2آبان 1374)، غفار حسینی (20آبان1375)،محمد مختاری(12آذر1377) و محمد جعفرپوینده(18آذر1377) تنها اهالی قلمی از میان امضاکنندگان آن نامه بودند که قتل آنها در پرونده قتل های زنجیره ای از پرده برون افتاد.

بعد از انتشار متن «ما نویسنده ایم» در سال 1373که پاسخ حکومت به آن دزدیدن و قتل احمد میرعلایی و ماجرای اتوبوس مرگ بود، کانونیان به تلاش خود ادامه دادند و با برگزاری جلسات متعدد و مشورتی سرانجام در 18 شهریور 1375 پیش نویس جدید منشور کانون نویسندگان ایران تصویب ومنتشر شد.منشوری که در اصل نخست آن آمده بود:« آزادی اندیشه و بیان و نشر در همه عرصه های حیات فردی و اجتماعی، بی هیچ حصر و استثنا حق همگان است.... کانون نویسندگان ایران با هر گونه سانسور اندیشه و بیان مخالف است و خواستار امحای همه شیوه هایی است که به صورت رسمی و غیر رسمی مانع نشر ، چاپ و پخش آرا و آثار می شوند...» پاسخ حکومت به انتشار این منشور دستگیری فرج سر کوهی ، قتل غفار حسینی و چند ناشر بود.

یک سال بعد دولت اصلاحات بر سر کار آمد. کانون نویسندگان امیدوار به بهبود شرایط و اصلاح ساختار و منش سیاسی حکومت «فراخوان کمیته برگزاری مجمع کانون نویسندگان ایران» را در20مرداد1377منتشر کرد. محمد مختاری و محمد جعفر پوینده در تلاش برای برگزاری مجمع عمومی نقش محوری داشتند. هیولای مرموزی به نام جمهوری اسلامی با ترور آنها در پاییز، پیامی تلگرافی اما روشن به کانون نویسندگان و رهبران اصلاح طلب ارسال کرد: «من اصلاح نمی شوم!» 13اسفند همین سال نخستین نشست عمومی کانون نویسندگان ایران، پس از 17 سال برگزار شد. اما از 150 امضا کننده پیش نویس سال 69 که هیچ حتی از 134 نفری که پای نامه «مانویسنده ایم» سال 73 را امضاکردند، خبری نبود. این مجمع با نشستن 70 نویسنده و شاعر بر صندلی هایی که پایه شان بر موج خون اهل قلم شناور بود، تشکیل شد تا افتادن تشت جمهوری اسلامی از بام قتل های زنجیره ای به شکست کامل سیاست «النصربالرعب» حکومت تعبیر نشود.

آیا کانون نویسندگان دوران نازایی اجتماعی را از سر خواهد گذراند؟

همانطور که در بخش نخست این مجموعه اشاره کردم ایجاد نهادهای موازی به ظاهر صنفی اما دولت ساخته، از جمله سیاست های جمهوری اسلامی برای سلب اعتبار نهادهای مدنی است. انجمن روزنامه نگاران مسلمان در برابر انجمن صنفی روزنامه نگاران، تحکیم وحدت در برابر تحکیم وحدت و نمونه های بسیار دیگر نشانه همین سیاست است. پس از آنکه آزادی نسبی مطبوعات در اویل دولت اصلاحات و افشای قتل های زنجیره ای فضا را برای طرح پیشنهاد ثبت رسمی کانون مهیا کرد، جمهوری اسلامی که سیاست تهمت و ارعاب و قتل را آزموده بود نهاد موازی کانون نویسندگان را در سال 1378 تاسیس کرد. هیات موسس «انجمن قلم» همان جمعی بودند که در سال 1369 بی شرمانه ترین تهمت ها را در پاسخ به انتشار پیش نویس منشور کانون در حق دگرنویسان روا دانسته بودند.هر چند این نهاد موازی تنها در حد محفلی برای توزیع رانت های دولتی در میان قلم به دست های حکومت باقی ماند اما تلاشی برای مقابله با رسمیت احتمالی کانون در دولت اصلاحات بود. فرض محال، محال نیست.

در 19مرداد همین سال اساسنامه کانون نویسندگان ایران تصویب شد و در 4 آذر مجمع عمومی کانون با حضور 120 اهل قلم و با پیام احمد شاملو و سیمین دانشور برگزار شد.

اما سال 1379 سال مرگ یک شاعر و یک داستان نویس بزرگ است. احمد شاملو و هوشنگ گلشیری که استوانه های کانون نویسندگان بودند به فاصله 2ماه از یکدیگر قبای ژنده اهل قلم بودن را به جایی ناپیدا در این شب تیره آویختند. قصدم ذکر مصیبت نیست. می خواهم برای طرح موضوعی مغفول مقدمه چینی کنم. کانون نویسندگان عقیم شده بود و جمهوری اسلامی این را فهمیده بود. با سرکوب کانون وتعلیق آن تا رسیدن به سن یائسگی اجتماعی و قتل فرزندان جوان ترش عملا کانون را در موقعیتی قرار داد که قدرت نوزایی نداشته باشد. این عقیم شدگی با آخرین نشست مجمع عمومی در سال 1380 تکمیل می شود. پس از آن تا به امروز جمهوری اسلامی در قامت دادستان هایش مقابل تشکیل مجمع عمومی کانون به عنوان تشکیلاتی غیرقانونی ایستاده است تا آنجا که کانون برای انتخاب هیات دبیران در تابستان 1387 رای گیری را به صورت پستی برگزار کرد. پیداست از یک نهاد صنفی وقتی اعضایش نتوانند آزادانه و بی هراس با یکدیگر دیدار کنند چه باقی می ماند.

اگر بخواهیم در دهه 1380 و پیش از کودتای انتخاباتی اخیر فعالیت های صنفی – سیاسی کانون را رصد کنیم. باید به دو موقعیت خاص نیز بپردازیم.

موقعیت نخست، موقعیتی است که در آن پس از سال ها، روشنفکری ادبی به صورت چهره های منفرد در فاصله میان دو دور انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 به میدان آمد و مردم را برای دادن رای به اکبر هاشمی رفسنجانی ترغیب کرد.

شاید دلیل اصلی آنها برای این کار - آن طور که تحلیل گران سیاسی نوشتند - همان بود که چند سال قبل در فرانسه اتفاق افتاده و چپ ها را واداشته بود به دشمن همیشگی خود، ژاک شیراک، رای بدهند تا مبادا ژان ماری لوپن نماینده راست افراطی به کاخ الیزه نزدیک شود. اما شاید آنها به این نیز می اندیشیدند که این انتخابات می تواند شکاف بزرگی در حاکمیت ایجاد کند و از همه مهم تر احمدی نژاد ، به عنوان چهره بی نقاب جمهوری اسلامی، خود شمایل و شمایل گردان گروهی بود که برای نویسندگان منتقد از نشانی بهشت زهرا اعلامیه ترحیم سعیدی سیرجانی را می فرستادند، حرکت دست های او حرکت دست هایی را تداعی می کرد که پوینده را خفه کرده بود و در یک کلام او جمهوری اسلامی ای بود که دیگر شمشیرش را بی نیام و از رو بسته است. اما آیا جمهوری اسلامیِ هاشمی رفسنجانی با کانون نویسندگان بر سر مهر بود؟ هر چند این موضع رسمی کانون نبود و تنها امضای اعضای موثر آن بی ادعای سخن گویی از جانب کانون و در حمایت از هاشمی منتشر شد اما نشان از انهدام چیزی در کانون بود و من آن چیز را سنگ بنای کانون می دانم. کانون نویسندگان به عنوان یک نهاد صنفی قدرت تشکیلاتی اش را در بمباران بی امان سی ساله از دست داد. قدرتی که در سال های پراکندگی دهه 60 با تارهای نامریی اش باقی مانده بود.

البته در این میان باید تاثیر تغییر مسیر جریان ادبی در دهه هفتاد را جداگانه بررسی کرد. شکافی که حکومت با ابزار نرم میان اهالی قلم و مخاطبانشان ایجاد کرد با خیز شاعران و نویسندگان جوان در دهه هفتاد گشاده تر شد. کانون نیز در سه دهه تعلیق به نهادی پیر پذیرای شکاف نسلی تبدیل شد. کانون نویسندگان ایران در ادامه فعالیت های اش در آبان ماه 1384 نیز روز سیزدهم آذر را روز مبارزه با سانسور اعلام کرده است.هر چند مشخص نیست با کدام ابزار می خواهد این روز را به باور عمومی مردم و حتی آنها که دستی در نوشتن و دلی در کتاب دارند، تبدیل کند.

موقعیت دیگر مهم ترین جبهه گیری کانون پس از قتل های زنجیره ای در برابر خودکامگی حکومت در پاسخ به نوشته محمد قوچانی در شماره‌ 28 مجله‌ شهروند امروز (یک‌شنبه 18 آذر 1386) است. قوچانی مرگ قیصرامین پور و سکوت کانون را که به زعم او باید تسلیتی در مرگ شاعر صادر می کرد بهانه ای برای تاختن به کانون می بیند. او بدون نگاه به گذشته و حال کانون و بدون نگاه به گذشته و حال شاعر درگذشته محبوبش، کانون نویسندگان ایران را به جزم گرایی محکوم می کند. کانون نویسندگان پاسخ به محمد قوچانی را که به او لقب «مفتش فرهنگی» داده است به دادنامه ای برای بازنمایی هویت خود و بازتعریف اصول خود تبدیل می کند تا ضمن پاسخ به یک منتقد فرصت طلب رابطه اش را نیز با حکومت شفاف تر از همیشه ترسیم کند.(9) اتهام زنی و ارعاب کانون از سوی قلم به دستان حکومتی و عیارزن طراری چون رضا رهگذر در راس آنها، رسانه های پرونده ساز جمهوری اسلامی و در راس آنها روزنامه کیهان با صفحه «نیمه پنهان سیاستگذاران فرهنگ» در نوک پیکان حمله شان و و دوست نماهایی که نبرد سیاسی شان نه با بنیاد استبداد که با قدرت سیاسی حاکم برای بازگشت به صحنه قدرت است، نشان می دهد که کانون در طول این سال ها قربانی مواضع خود و جدال دیگران بر سر قدرت بوده است و جنگی از این فرساینده تر نیست.

با این همه، شرایط امروز می تواند فرصت تازه ای را برای عبور کانون از نازایی و انفعال پیشنهاد کند. آیا هنوز برای کانون آنقدر توان باقی مانده تا فرصت بازگشت به حیات اجتماعی و صنفی را دریابد؟

هر چند در یک سال اخیر و در جریان جنبش اعتراضی مردم ایران تعدادی از اعضای کانون دستگیر و زندانی شدند و کانون در مناسبت های مختلف بیانیه ای چند صادر کرد اما نفوذ کلام آن در زمین سختی که نهال نازک جنبش اعتراضی مردم از آن جوانه زده، چندان نبود که منشا اثری باشد.

شاید برای بررسی تاثیر و تاثر کانون در وقایع یک سال اخیر بتوان در مجالی دیگر سخن گفت. بر یک سالی که گذشت قطعا حیات سخت گذر کانون نیز اثر گذار بوده است و قطعا ادبیات دیر یا زود تجربه های تغییر شکل یافته آن را باز خواهد نمود، اما آیا محتمل است که کانون بتواند در این رهگذر موقعیت و رسالت حرفه ای خود و راه ارتباط را با جامعه ای که می تواند پشتیبان مطالبات صنفی اش باشد، باز یابد؟

پانویس:

1- بخشی از پیام احمد شاملو به شاعران و نویسندگان شرکت کننده در مجمع عمومی کانون نویسندگان (پنج شنبه 4 آذر 1378)

2- حتی اگر در ابتدای انقلاب رحمت الله مقدم مراغه ای ،از اعضای کانون نویسندگان، وارد دستگاه دولت موقت می شود، چندی بعد مجبور به فرار از کشور می شود. نگاه کنید به: سال های بحرانی نسل ما، خاطرات رحمت الله مقدم مراغه ای،تهران، علم، 1386

3- صحیفه نور، ج 17، ص 260

4- محمد مختاری، غفار حسینی و تنی چند از اعضا کانون دو هفته بعد از آغاز جنگ در ماموریتی داوطلبانه که پیشنهادش در کانون مطرح شده بود به مناطق جنگی رفتند روایت این دو از جریان جنگ در نامه کانون نویسندگان ویژه جنگ و مجله برج منتشر شده است. کمتر از 20 سال بعد این دو نویسنده در جریان قتل های زنجیره ای کشته شدند.

5- صدور فتوای علیه سلمان رشدی و حساسیت دوباره بر اهالی قلم یکی از دلایل تاخیر احیا کانون در این سال هاست.

6- ماجرای سعیدی سیرجانی ماجرایی غریب و به همان اندازه دفاع کانون از او شجاعانه بود. وزارت اطلاعات چنان که شیوه جمهوری اسلامی در برچسب زنی به مخالفان است پس از بازداشت او در شرایطی که او امکان دفاع نداشت جرمش را در اطلاعیه ای رسمی و مفصل «نگهداری و استعمال مواد مخدر و نیز همجنس‌بازی و لواط» اعلام کرد.سعیدی سیرجانی سرانجام در 4آذر1373 به طرز مشکوکی در بازداشت درگذشت.

7- متن کامل این نامه را اینجا ببینید http://www.iranrights.org/farsi/document-255.php

8- منصور کوشان، مسعود بهنود و دیگران ماجرای این سفر و توطئه برای قتل دسته جمعی نویسندگان را در روایت های مشابهی نوشته اند.اگر چه حکومت کاملا منکر چنین واقعه ای شده است، سال ها پیش من در خانه یکی از اعضای کانون عکس های این سفر و اتوبوس انکار شده را دیده ام. اما کل این ماجرا هنوز ناگفته های بسیاری دارد که شاید روزی بتوان در دادگاهی صالح آنها را شنید.

9- پاسخ کانون نویسندگان را به نوشته قوچانی با عنوان«پرونده سازی های یک مفتش فرهنگی» در اینجا بخوانید.

http://www.kanoon-nevisandegan-iran.org/2pBShahrvand.htm

· عنوان این بخش را از متن سخنرانی محمود دولت آبادی در22 اردیبهشت1388 برداشته ام. گرچه او به دعوت ستاد88 در جمع هواداران میرحسین موسوی سخن می گفت اما سخنش بیشتر اعتراض به سه دهه سرکوب اهل قلم بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر