آنها می خواهند قضیه را کش بدهند

قتل ناگهانی بن لادن، محاکمه و اعدام صدام حسین که در چشم به هم زدنی اتفاق افتاد، سپوختن قذافی با تکه چوبی که شاید انقلابی بهارزده ی لیبیایی کنار جاده خاکی پیدا کرده بود و اعدام انقلابی او، ما را چندان شگفت زده نکرده است که محاکمه به درازاکشیده ی تروریست نروژی، آندِرس بِرِویک.
ما با اعدام های انقلابی آشناتریم. آنها را بهتر درک می کنیم. هیچ کس نفهمید بیجه و خفاش شب از کجا به بیجه گی و خفاشی رسیدند، هیچ کس راز راننده پایه یک پیری را که در تیرماه 1388 قلعه حسن خان را به خون کشید و در دو ساعت بیش از 1800 گلوله شلیک کرد، فاش نکرده است. آن را نکاویده است. ما اگرچه با اندوه اما با طیب خاطر مرگ سعید امامی را پذیرفته ایم چرا که ادامه آن خاطرمان را می آزرد. ما این طوری ایم. فرقی نمی کند این «ما» ما ی خواننده هستیم یا ما ی آنها که این متن را نمی خوانند.
ما در کوچه و گذر در گوش هم خوانده ایم: « هرچی بیشتر هم بزنی، گندش بیشتر در می آد!» ما به این جمله وفاداریم. اگر راست است که مثل ها نشانه هایی از فرهنگ عمومی ما هستند، این وجهی از فرهنگ ماست.
اگر نه، به بهانه حفظ بهداشت روانی جامعه از واکاوی زخم هامان دست کشیده ایم.
شبه روشنفکرهای ما با رهبران سیاسی در نبرد دائم اند اما تفکر کلیدی آنها را کِش می روند و عندالاقتضا استفاده می کنند: « قضیه را کش ندهید.» و به دامنه درازِ محاکمه تروریست نروژی خرده می گیرند و با ملال و بی حوصله گی می گویند:«چرا قضیه را کش می دهند؟» آنها دوست ندارند سراغ ریشه ها بروند، همین که سر درخت را بزنند، بس است. بگذار هزار شاخه از این جراحی ناقص سربرآورد.
ما این طوری هستیم. لابد قصاص قبل از جنایت هم زیاد دیده ایم که «قصاص قبل از جنایت» خودش ضرب المثلی شده است. ما تاب این را نداریم که زخم هامان را بازکنیم و عفونت را به تماشا بگذاریم. قانون را برای این دوست داریم که حکم کند و خلاصمان کند. «یا رومی روم یا زنگی زنگ»، چیزی برای به بحث گذاشتن در میانه نیست. این هم یکی دیگر از ضرب المثل های ماست.
آن قدر برایمان گران تمام شده است این محاکمه طولانی، حتا برای روشنفکرهامان، که نمی بینیم این دادگاه و درگیری های فکری ای که از آن به جامعه نشت می کند، آن را به کارگاه آموزشی عمومی ای بدل کرده است که کم کم دارد راه تکرار را بر خطر می بندد.
یاد شعر محمد جواد محبت افتادم. دلم برای خودم می سوزد که با چه خوراک فکری ای بزرگ شده ام. وقتی آخر آن شعر معروفش می گفت: «سیم بانان پس از مرمت سیم/ راه تکرار بر خطر بستند/ یعنی آن کاج سنگدل را نیز/ با تبر تکه تکه بشکستند»
هیچ کس به ما نگفت سیم بانان حماقت محض کرده اند. سیم بانان به راه دیگری فکر نکرده بودند. تمام عمر سیم بانی با تبر کنارمان ایستاده است تا با تکه تکه کردن مان راه تکرار را بر خطر ببندد. بعضی ها ناخودآگاه با تبردارهاشان به توافق رسیده اند و قانون تبر را تبلیغ می کنند.

نگاهی به هیاهوی آنها که برای مرگ جنبش مدنی امضا جمع می کنند »»» انتخابات، ضدانتخابات و کارکرد مجلس تحریم

-بررسی تاریخی انتخابات در جمهوری اسلامی و دلایل موثر نبودن تحریم هفت ماه پیش تر در نوشته ای با عنوان انتخابات مجلس نهم، آزمون هوش سیاسی در اردوگاه مخالفان نظام ولایی در سایت تهران ریویو منتشر شده است।
- این یادداشت دو روز پس از انتخابات نوشته شده است و اطلاعات بروز شده(پس از १४ اسفند90) درباره انتخابات و حاشیه های آن را دربرنمی گیرد.


روز جمعه گذشته انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی در ایران برگزار شد. تا کنون گرایش سیاسی و اسامی برخی راهیافتگان به مسند قانونگذاری مشخص شده است و می توان ترکیب نهایی مجلس نهم را حدس زد. مجلسی که نمایندگان آن از رهگذر تبلیغ تحریمی گسترده و حذف و اضافه های درون جناحی به هم رسیده اند. عبارت «تبلیغ تحریمی گسترده» را از آن جهت به کار می برم که اولا در حال حاضر کنش تبلیغاتی تحریم قابل مستند نمایی ست اما نمی توان به جرات از اعمال آن نیز سخن گفت. ثانیا در همصدایی تحریم ائتلاف نانوشته و بی سابقه ای میان تحریم کنندگان سنتی و سابقه دار انتخابات و طیف وسیعی از منتقدان جدی و نوظهور یا منتقدان قدیمی «اما سابقا قائل به انتخابات» صورت گرفت که به گستردگی آن کمک کرد. هر چند در دوره های پیشین نیز در مواقعی نهضت آزادی یا مجمع روحانیون مبارز انتخابات را تحریم کرده بودند و نیز میان بسیاری از تحریم کنندگان سابق انتخابات و تحریم کنندگان نوظهور به رغم تمام تفاوت ها، فصل مشترکی هست. هر دو گروه طعم شرکت در انتخابات و رقابت برای کسب صندلی قدرت سیاسی را در همین نظام جمهوری اسلامی چشیده اند.

وقتی هدف و وسیله جا عوض می کنند

پیش تر گفتم که ترکیب نهایی مجلس تقریبا قابل پیش بینی است اما برای تحریم کنندگان نتیجه ای که حریف گرفته، چه جای اعتناست؛ اگر این نتیجه برای تحریم کنندگان اهمیت داشت طبیعتا جریان تحریم از ابتدا شکل نمی گرفت و همه گروه های سیاسی تلاش می کردند به هر شکل ممکن بر نتیجه اثر بگذارند و آن را تغییر دهند. آنچه امروز برای تحریم کنندگان انتخابات مهم است، بررسی دستاوردهای تحریم است؛ آنچه نشان می دهد چه بهره ای از این کنش معکوس نصیب شده است.

تحلیل ها در روزهای اخیر نشان می دهد گویا تحریم انتخابات به اشتباه از سوی تحریم کنندگان، دستاورد فرض شده است. در حالی که تحریم انتخابات – به فرض آن که محقق شده باشد – وسیله ای برای حصول نتیجه ای ست و خود، نتیجه نیست. اگر تحریم انتخابات و عقب کشیدن توده منتقدان و معترضان به جمهوری اسلامی در عرصه چالش خیز انتخابات به تنهایی دستاورد تلقی شود، در واقع دستاورد حاکمیت است که همواره تلاش داشته توده منتقدان و معترضان را نادیده بیانگارد، خس و خاشاک بنامد و حضور آنها را خنثی و بی اثر کند. شیوه حاکمیت در سی سال گذشته با کانون های منتقد همیشه همین بوده است، به حاشیه راندن، به سکوت واداشتن و سرانجام انکار آنها. نگاهی به رفتار حاکمیت با اقلیت های قومی، مذهبی، دگر اندیشان، دگرباشان و دیگران موید این مدعاست. بنابراین تحریم – به صرف تحریم – و خانه نشین کردن بی هزینه معترضان دستاورد حاکمیت و در همان حال برای منتقدان و معارضان حاکمیت تنها وسیله ای برای دستاوردسازی است.

دستاوردی که حاکمیت مشتاقانه انتظارش را می کشید

ابتدا ببینیم تحریم انتخابات به عنوان یک دستاورد برای حاکمیت چه معنایی پیدا کرد. در اینجا برای آنکه موضوع را تا حد امکان یک جانبه بررسی نکرده باشم به ادعای تحریم کنندگان استناد می کنم. چنانچه بپذیریم بنا بر ادعای تحریم کنندگان میزان مشارکت در انتخابات مجلس نهم 64.4 درصدی که وزارت کشور اعلام کرده است، نیست بلکه بنابر شواهد بسیار و نیز با اتکا بر اشتباه رئیس ستاد انتخابات کشور در یک گفت و گوی زنده تلویزیونی – اگر این اشتباه نشانه چیزی باشد- حدود 30 درصد است بنابراین می توان گفت میزان مشارکت در این انتخابات 20 درصد پایین تر از متوسط مشارکت در 8 دوره قبلی مجلس شورای اسلامی و برابر با متوسط مشارکت در 4 دوره انتخابات مجلس خبرگان رهبری است. این گزاره معنای مهمی در خود دارد. جمهوری اسلامی همواره تلاش کرده است تا از اهمیت انتخابات مجلس خبرگان رهبری بکاهد تا از رقابتی شدن وچالش در این انتخابات جلوگیری کند و همواره در این تلاش موفق بوده است؛ مشارکت کمتر، آرامش بیشتر و بحث برانگیز نشدن جایگاه ولی فقیه در ساختار سیاسی.

آنچه در انتخابات اخیر و به ویژه پس از انتخابات پردغدغه ریاست جمهوری در خرداد 88 برای حاکمیت مهم بود عبور آرام و بی صدا از انتخابات، نشان دادن قدرت کنترل و مدیریت نیروهای اجتماعی و ورق زدن صفحه همچنان باز انتخابات 88 با برگزاری یک انتخابات دیگر بوده است. از این جهت مشارکت 30 درصدی کاملا هدف آنها را محقق کرده است. ضمن اینکه این انتخابات 30 درصدی، رای همان 30 درصدی را جذب کرده که همواره در همه انتخابات و از جمله انتخابات خبرگان رهبری شرکت می کردند. آرای سلیم وفاداران بی خطر و قابل اعتماد. بنابراین می توان مطمئن بود که جمهوری اسلامی دستاوردی داشته است که مشتاقانه انتظارش را می کشیده است و اگر بازی او این بار به هم بخورد از نیروهای درون حاکمیت و انشقاق احتمالا خصومت بار اصولگرایان بازی خورده است.

اما تحریم کنندگان از وسیله تحریم چه دستاوردی داشته اند؟ ابتدا باید پرسید در تحلیل های ایشان چه دستاوردی انتظار می رفت و امید به این دستاورد چقدر منطقی بود؟ جست و جو ها نشان می دهد که خط مشخصی برای رسیدن به دستاورد ملموسی وجود نداشته است. گام بعد از تحریم تعریف نشده است و اتکا به عبارات کلی مشروعیت زدایی از جمهوری اسلامی و عباراتی مثل این امکان پذیر نیست. چه هم جمهوری اسلامی و هم جامعه بین المللی با اتکا به دستگاه های افکارسنجی از میزان مشروعیت آگاه است و حوادث 3 سال گذشته و رفتار حاکمیت نیز نشانه روشنی است که ما را از ارسال پیام های مشروعیت زدا از راه های دیگر بی نیاز می کند. در واقع می توان گفت منتقدان حاکمیت، نیروهای خط دهنده و بازوهای تبلیغاتی و کارسازی معارضان جمهوری اسلامی زیر فشار افکار عمومی و در ناتوانیِ پیشبرد جریان اعتراضی، در مواجهه با انتخابات مجلس شورای اسلامی ساده ترین راه را انتخاب کردند، کاری که معمولا از سیاستمداران مسئول بعید به نظر می رسد. فشار افکار عمومی تهییج شده و زخم خورده که هرگونه مشارکت در انتخابات را خیانت به کشته شدگان حوادث پس از انتخابات، خیانت به زندانیان سیاسی و رهبران محصور جنبش سبز می دانست به جای آنکه آنها را در ترسیم خط آینده مبارزه ی موثر به تکاپو بیاندازد تا بازطراحی یک مدل مبارزه سیاسی گام به گام و سنگر به سنگر را در دستور کار قرار دهند، آنها را به وادی تحریم منفعل، بی برنامه و بی اثر انتخابات کشاند که نتیجه آن بی اعتنایی به انتخابات و نه تحریم فعال و چالش برانگیز از سوی مردم و برد حاکمیت در میدانی بود که رقیب 6 ماه پیش خالی بودن آن را جار زده بود و دست حاکمیت را برای تکمیل کردن برنامه دراز مدت اش باز گذاشته بود.

جنبش مدنی در دام تناقض خودساخته

اما این اقدام معنای دیگری هم داشت که البته تناقض حاصل از آن حل ناشده باقی خواهد ماند. آیا این شکل از مواجهه با انتخابات به این معناست که نیروهای سیاسی معارضان جمهوری اسلامی تا زمانی که جمهوری اسلامی بر سرکار است از حضور در رقابت برای کسب قدرت سیاسی و نیز هرگونه مذاکره با حاکمیت امتناع خواهند کرد؟ آیا انتخابات ریاست جمهوری دوره بعد، انتخابات شوراها و انتخابات مجلس شورای اسلامی را هم وامی نهد؟ به عبارت دیگر می پذیرند که حاکمیت را از مزاحمت انتخاباتی خود آسوده کند. این البته امکان پذیر است همان طور که پیش تر هم گروه های سیاسی دیگر از این راه رفته اند اما راهکار آنها برای مبارزه با جمهوری اسلامی بیرون از دایره قدرت سیاسی چیست؟ ماندن نیروهای موثر سیاسی در زندان، انسداد رسانه ای و فشارهای حاکمیت چگونه آنها را در پیشبرد اهدافشان کمک خواهد کرد؟ آیا معارضانی که باز کردن باب هر گونه گفت و گو با حاکمیت در هر سطحی را به معنای عبور از خون کشته شدگان و عهد زندانیان سیاسی می دانند دچار این تناقض نمی شوند که پس چگونه مبارزه مسالمت آمیز و نرم – چیزی که همواره بر آن تکیه کرده اند- را پیش خواهند برد؟ آیا راه باقی مانده تنها همان چیزی است که مخالفان پیشین بر آن تاکید می کردند؟ با این وجود باید منتظر ماند که بسیاری از اردوگاه جنبش مسالمت آمیز و مدنی جدا شوند و راه همان گروه های مخالفی را در پیش بگیرند که پیش از این به شیوه شان انتقاد داشتند. این البته محتمل است و بحث درباره اینکه کدام راه نتیجه خواهد داد، موضوع این نوشته نیست. موضوع در حال حاضر تناقضی است که ایجاد شده است.

صندوق رای سرگشاده در دماوند

اما بیشتر از اینها آنچه امروز محل بحث قرار گرفته است شرکت سید محمد خاتمی در انتخابات است. رییس جمهور سابق و کسی که پدر معنوی اصلاحات نامیده می شود. او با این اقدام بسیاری از هواداران خود را در بهت فرو برده است. او چند ماه پیش تر نیز وقتی شروطی را برای مشارکت در انتخابات طرح کرد، هوادارن خود را مبهوت کرده بود. شروط او که می توانست راهی برای حضور مجدد طیفی از اصلاح طلبان در عرصه قدرت سیاسی باشد البته نه از سوی حاکمیت پذیرفته شد و نه از سوی بدنه اصلی معترضان. کوتاه زمانی پس از طرح این شروط گروه های سیاسی موضع خود را به عنوان تحریم انتخابات عرضه کردند و مواضع آنها با شوق تمام از سوی مردم معترض یا به عبارت بهتر «جلوه اینترنتی (مجازی) معترضان» پذیرفته شد بدون اینکه سوال اساسی طرح شود: « گام بعد از تحریم چیست؟»

رای دادن خاتمی در دماوند واجد گزاره های نشانه شناختی بسیاری است. هیچ کس از همراهان سابق او با وی نبوده است. او شاید امروز تنها ترین منتقد مصلح وضع موجود است. این تنهایی البته برای او و برای ما تنهایی معمول فرزانگان نیست. به معنای لغت نامه ای کلمه او تنها بوده است. او در ادامه حیات سیاسی خود احتمالا چندان به بازوهای سابق خود اعتماد و اتکا نخواهد داشت. او از حوزه های رای گیری ای که رفقای سابقش و جایی که سابقا منتقدان سرشناس دولت و نه نظام در آنجا رای می داده اند فاصله گرفته است، از هیاهو نیز. با این حال هیاهو شکل گرفته است. گویا او هنوز قابلیت برانگیختن دیگران را دارد. هر چند به دشنام برانگیختن دوستان سابق. او در سال های پایانی ریاست جمهوری اش نیز در این مقام قرار گرفت چه در جمع دانشجویان، چه در میان مشارکتی هایی که در روزنامه شان می نوشتند او را از گوشه ای پرت در کتابخانه ملی پیدا کرده اند و به ریاست جمهوری رسانده اند و چه هنگامی که در روزهای آخر ریاست جمهوری پیامش را به جوانان در رادیو خواند. پیامی که با این جملات عین القضات همدانی شروع می شد:« هر چه می نبیسم پنداری دلم خوش نیست و بیش تر آنچه این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش.» با این همه چهار سال بعد گویی همه دلخوری ها به پایان رسیده بود و بسیاری می خواستند که او دوباره باشد و بد باشد. این بازگشت ها البته در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی بعید نیست، ساختاری که ماهیتا می تواند ملت را ناگزیر از چیزی کند. آیا او خود را برای ناگزیری های پیش رو آماده می کند؟ آیا امید دارد از پی این دشنام خواهی ها بار دیگر حضور او، آرزو شود؟

اکبر هاشمی، رییس مجمع تشخیص مصلحت نیز البته از کسانی بود که در این انتخابات شرکت کرد. او در هنگام رای دادن گفت اگر رای مردم خوانده شود، مجلس خوبی خواهیم داشت. این چهره ظاهرا امیدوار تلویحا اعلام کرد که در برگه رای خود چند نام حقیقی را نوشته است که انتظار دارد آنها مجلسی خوب در یک حاکمیت ناخوب که احتمالا رای مردم را نمی خواند، برقرار کنند. اما از محمد خاتمی نقل می کنند که گفته است روی برگه رای خود نوشته است:«جمهوری اسلامی» پیام او با همه فاصله گذاری هایی که پیش اشاره کردم روشن است. او پیامی به حاکمیت ارسال کرده است؛ سید محمد خاتمی باب گفت و گو با حاکمیت را باز گذاشته است با این شرط که در گفت و گو تنها معیار او ایستادن بر سر«جمهوری اسلامی» است و پیش شرط های دیگر را که احتمالا از سوی حاکمیت طرح می شود نمی پذیرد. با این وصف در حال حاضر تنها اصلاح طلب سرشناسی که در زندان نیست، اوست.

تشریح

اینجا بشنوید

با استخوان هایی از فولاد و چشم هایی از چدن

موهایی از براده های آهن و

گونه هایی از سرب

و دهانی از جیوه در مجاورت هواها

قلبی از قلع و رگ هایی از مس

قلعه ای گشاده بود سرزمین من که اسب ها در آن می تاختند و سم هاشان جرقه می انگیخت


با اسب هایی که از تو می رمند

هزار مست می دوند


از صخره های سخت و کمرگاه ها پایین می رود با حباب چشم های سرگردانی که بر آن می ترکند

رودخانه ای از فلز سرخ

که آسمانش هواپیماهای هنوز نیامده است


این دست ها که از تو روانند

راه دریا را نمی دانند

علیرضا جان، روشن شدم

چهار پنج سال پیش وقتی بعد از یک آشنایی دور و دورادور، علیرضا روشن را دیدم آن قدر دوستانه و با مهر حرف زد که من برای خداحافظی دنبال عبارتی می گشتم که بی مهارتی ام را در داشتن رفتار صمیمانه در برخوردهای بار نخست جبران کنم. آن قدر وسواس به خرج دادم که به جای عبارت معمول و پیش پا افتاده «خوشحال شدم» گفتم «علیرضا جان، روشن شدم» البته این اشتباه منظورم را هم برآورد و کلی خندیدیم. هنوز هم دلم روشن است که علیرضای شاعر که بیشتر اندوهناک بود و قدرت غریبی در تسری این اندوه داشت و حالا دومین شبی است که در ناکجایی بازداشته شده،پیش همسر و اهوارایش برگردد و به جای اندوه خواری که عجیب به موهای نقره ای ش می آمد با لهجه شیرازی ماجراهای سال 1346 یا 62 اش رابگوید، نمی دونم کاکو، خلاصه یک شیشی توش داشت...

چند خرده روایت و یک دلتنگی کلان

چشم‏هامان را با خرده شیشه هایی زیر پلک در تهران جاگذاشته ایم

ساعت 15 روزجمعه 22خرداد 1388 است. اجرای کودتای انتخاباتی - از طریق دخالت در حوزه های رای گیری و حتا بستن در برخی حوزه ها به بهانه تمام شدن تعرفه - برای کسانی که به اخبار لحظه به لحظه برگزاری انتخابات در شهرستان ها دسترسی دارند،مسجل شده است. در مجموعه ای کار می کنم که ضمیمه های استانی روزنامه ایران را منتشر می کند و به طور مستقیم با خبرنگاران محلی 5 استانِ فارس، سیستان و بلوچستان، خراسان رضوی، شمالی و جنوبی و با واسطه همکاران دیگر با تمام استان ها ارتباط دارم. رویاهایی که به خام خیالی برای روزنامه های فردا در ذهن ساده مان می پروردیم، فروپاشیده است.

ساعت 10 شب است، نتوانسته ایم وارد ساختمانی شویم که میرحسین موسوی اولین نشست خبری خود را پس از انتخابات در آن برگزار می کند. می گویند خبرنگاران رسانه های خارجی داخل ساختمان هستند. من به در ورودی چسبیده ام. مهدی و لیلا بین جمعیت سیصد نفره ای هستند که کوچه فرعی مقابل پارک ملت را از دلهره انباشته است. ساعت از 11 گذشته است، جمعیت از 500 . در باز می شود « بیژن نامدار زنگنه» طوری بیرون می آید که انگار همین حالا با فریادی از کابوس نیمه شب برخاسته است. سینه به سینه می پرسم:«چه خبره؟» فکر نمی کند که اصلا من را نمی شناسد. می گوید:« کودتا شده» هه... راه می دهم تا برود. ظاهرا از دیدن جمعیت این سوی در خودش را بازمی یابد، دستش را بالا می برد: «پیروزی ما حتمی است» یا جمله ای با این مضمون. مهدی و لیلا را پیدا می کنم. می گویند:« این چی می گه؟»

- نمی دونم به من که گفت کودتا شده. گمونم حالش خوش نیست.

ساعت حدودا یک نیمه شب است. در خیابان مطهری از کنار یک دسته 50 نفره رد می شویم که عکس های محمود احمدی نژاد را به دست دارند و هلهله می کنند. یک تیم مسلح از نیروهای انتظامی آن ها را همراهی می کند. نمی توانیم وارد خیابان فاطمی شویم. خودمان را به ستاد مرکزی میرحسین موسوی در یکی از کوچه های جنوب خیابان زرتشت غربی می رسانیم. درگیری شدیدی اتفاق افتاده گاز اشک آور می زنند. هر سه حالمان خراب شده، یاد زنی می افتم که در یکی از روزهای تیرماه 1378 در تقاطع خیابان انقلاب و دانشگاه روزنامه های لوله شده را آتش می زد و به دست مردمی می داد که در معرض گاز اشک آور قرار گرفته بودند. خودم را به ماشین می رسانم، در را باز می کنم و از روی صندلی دسته ای پوستر بر می دارم، می ریزم کف کوچه. لحظه ای به عکس های میرحسین موسوی خیره می شوم، خنده ام می گیرد و فندک را زیر توده عکس ها می گیرم بچه ها دور آتش جمع می شوند و نفس های عمیق می کشند. تازه بعد ها یاد گرفتیم که می توان به آسانی سیگاری گیراند.

حالا ساعت 3 صبح است دوستانی که در سه منطقه از تهران و در مرکز تجمیع آرای منطقه ای هستند، تلفن می کنند. اطمینان دارند که همه چیز خوب است.

- هه

- باور نمی کنی؟ بیا برات می خونم. مدرسه [...] موسوی 1200 رای، احمدی نژاد 250 رای، کروبی ... رضایی ... مسجد[...] موسوی 700 رای احمدی نژاد 170 رای ... .

... .

... .

... .

گوش نمی دهم. باز تلفن می کنند تا ساعت 5 صبح.

ساعت 15 روزشنبه 23 خرداد است. تمام خیابان مطهری را دود گرفته است. نزدیک اتوبوسی ایستاده ایم که درست وسط تقاطع مطهری و مفتح دارد می سوزد و هر از گاهی با انفجاری، خرده های شیشه را به اطراف می پراکند. خیلی مشکوک به نظر می رسد. انگار کسی اتوبوس را آورده وسط تقاطع پارک کرده و به آتش کشیده است. یکی از همکاران خانم را می بینم که مچ بند سبز بسته است. مادرش را سال 1361 در اعدام های رشت از دست داده است. تا چشم کار می کند شعله های آتش است که هر صد متر زبانه می کشد.

ساعت شاید 19 اما روز، روز 24 خرداد است. جشن پیروزی هواداران احمدی نژاد در میدان ولی عصر تازه تمام شده است. همان که برکشیده کودتا مردم را خس و خاشاک خطاب کرد. با حامد پیاده از مقابل دانشگاه می گذریم. یک دسته 100 نفره با پیراهن های مشکی «حیدر... حیدر» کنان به سمت میدان انقلاب هروله می کنند. چماق های بلند، زنجیر، پنجه بوکس و چاقو دارند. کسی که جلو دار است فریاد می زند:« هر کدوممون 10 تا از این حرمزاده ها رو می کشیم.» بقیه با فریاد حیدر حیدر پا سفت می کنند. عهدی که تا قتل «هاله سحابی» بر آن پای فشرده اند و کوتاه نیامده اند. ما حرف نمی زنیم.

روز 25 خرداد است. ما باز هم حرف نمی زنیم. سر خیابان بهبودی باران می گیرد. خرد خرد می بارد و مردم شعار می دهند:« صل علی محمد / اشک خدا درآمد» چه ذوقی دارند این جماعت خاموش. چند سال پیش تر از این در اردبیل شنیدم که به ترکی آیدین می گفت و ترجمه اش می شد این: «ظلمات انسان را شاعر می کند»

شب است. در دفتر روزنامه ای نشسته ام و با بچه ها دیده هایمان را تقسیم می کنیم. زنده ایم! ترس مان ریخته است. فکر می کنم امروز اگر هیچ نداشت تهرانی ها را صاحب یک خاطره جمعی کرد. طرف مقابل نیروهایش را هفته ای چند بار در دعاهای دسته جمعی هیات رزمندگان و پای مداحی فلان مداح کنار هم می نشانده، در نماز جمعه و در راهپیمایی های حکومتی آنها را به باورِ با هم بودن رسانده است. فرصت داده همدیگر را ببینند و بشناسند، ما اما کجا همدیگر را دیده بودیم؟ کی می دانستیم که این همه ایم؟ 25 خرداد مردم تهران تازه انگار همدیگر را دیده بودند. این خاطره جمعی بمبی است که در نظام اجتماعی تهران 15 میلیونی منتشر شده است. بمبی که انفجارش تکه های پراکنده را متشکل می کند. احساس رضایت و غرور غریبی احاطه مان کرده است. تلفن زنگ می زند. همسرم، لیلاست. از خانه زنگ می زند. خانه ما چند کوچه بالاتر از پایگاه بسیج میدان آزادی است، هه... بود. لیلا گریه می کند. شاهد تیراندازی بوده است، آدم هایی را دیده که پای تیرخورده شان را روی زمین می کشیده اند. خواسته عکس بگیرد. دنبالش کرده اند. همسایه ها نجاتش داده اند. احساس رضایت محو می شود. توی چشم غرورمان خرده شیشه می پاشند.

این ها چیزهایی است که خودم دیده ام. یک هفته گذشته است. ساعت 12 شب است داریم به خانه بر می گردیم. لیلا می خواهد برویم ساختمان پایگاه بسیج را ببینیم.

- من قبلا دیده ام. ناراحتت می کنه. ببینی که چه؟

- یعنی چی که چه؟

- نمی دونم؟

از بلوار صالحی راهمان را کج می کنیم و وارد ولد خانی می شویم. کنار دیوار شرقی پایگاه بسیج جلو می رویم. دیوار و درِ مهدکودکی را که یک زن و دخترکوچکش و چند نفر دیگر و شاید سهراب چند روز قبل جلوی آن کشته شده اند، رنگ زده اند. زیر لب می گویم:« دارها برچیده خون ها شسته اند » دور می زنیم. حالا درِ ورودی پایگاه بسیج روبرویمان است. یک فرقون جلوی در است. تویش آتش روشن کرده اند دستی چند سیب زمینی توی آتش می اندازد. هفت، هشت بسیجی جلوی در سیب زمینی زیر آتش می پزند. آتش گرفته ایم. سرشان را خم می کنند و با چشم های وحشی داخل ماشین را می پایند. دور می زنم و بر می گردیم. چطور... چطور... چطور می توانند؟

این ها چیزهایی است که خودم دیده ام و بسیار بیشتر از این هم هست تا 15 آبان 1388 و بسیار بیشتر از من هم دیده اند. اما ارتباط زنده من و بسیاری مانند من با متن این جامعه ماه هاست که قطع شده است. نمی توانم این ماه ها را بی کم و کاست روایت کنم.

لمس پیل تاریکی

جمهوری اسلامی برای معارضانش بی شباهت به «پیل اندر خانه تاریک» مولوی نیست با این تفاوت که این پیل سر از دیوار برکرده و آنهایی را که از روزن بر او دست می سایند و می آزمایند، می بیند. او به تمام ابزار افکارسنجی، منابع آماری و اطلاعاتی و امکانات تجزیه و تحلیل اتفاقات و پیش بینی آن مجهز است، می داند در میان آنها که او را می آزمایند چه گمانه هایی قوی تر است و چشم انداز آنها که به این میدان درآمده اند، چیست و چه دگرگونی هایی محتمل است. پس می داند چگونه می تواند وانموده ای از خود را به یقین توده معارضانش بدل کند. فرض کنید پیل داستان مولوی آن قدر باهوش بود که هر بار و عندالاقتضا خرطوم، گوش، پشت و پایش را عرضه کند و زمام تصور آنها را که به شناختنش آمده بودند، در دست بگیرد. جمهوری اسلامی نشان داده است که معمولا در این سطح از هوشیاری هست. هر چند در رصدخانه او نیز ضریبی از خطا وجود دارد و بروز این خطاها تا امروز کمک کرده است تا درک متوسطی از آنچه جمهوری اسلامی نام دارد، در افکار عمومی پدید آید.

از سوی دیگر آنها که به شناخت این « پیل تاریکی » آمده اند از ابزارها و منابع شناخت حریف و توان و ضعف خود بی بهره اند. نبض جامعه زیر دستگاه های حریف می زند و تمام حس گرهایی که می توانست پیام های کوتاه و تصمیم ساز را برای معارضان مخابره کند، از کار افتاده است. به همین دلیل اقدام هایشان/اقدام هایمان خطاپذیرتر و کندتر است و قابلیت انعطاف پذیری و سرعت انطباق آن پایین است.

تحلیل هایمان راه به جایی نمی برد چراکه مبتنی بر داده های دقیقی نیست. چرا که ما دیگر توان تولید داده ها را نداریم. اگر چه خیلی ها می توانند پردازشگرهای قابلی باشند اما هیچ مبنای آماری، جامعه شناختی و افکار سنجی ای وجود ندارد تا بر مبنای آن تحلیلی صورت پذیرد و راهکاری ارائه شود. با تحلیل هایمان چیزی نشان نمی دهیم، پز می دهیم. همه ما چشم هامان را با خرده شیشه هایی زیر پلک، در تهران جاگذاشته ایم.

برای پویا شدن جنبش و فتح خاکریزهای تازه ناگزیریم راه هایی برای شناخت آنچه زیر پوست شهر می گذرد پیدا کنیم. شاهد این موضوع آن است که گروه های معارض هر چه زمان می گذرد در تصمیم سازی و گروه های رهبری در تصمیم گیری مردد تر می شوند و به اشتباه می افتند. شاهد دیگر، رویکرد تازه برخی گروه ها (به عنوان یک نمونه طرح نظر سنجی صفحه بیست و پنج بهمن در فیسبوک) برای نظرسنجی از مردم است. هر چند جمعیت مورد سوال و نوع سوال هایی که طرح می شود، کمتر شباهتی به یک نظرسنجی منطقی دارد که نتایجش قابل استناد و اعتنا باشد.

تولیدات رسانه ای ما، محصولاتی هستند که برای عرضه، آنها را در اختیار جمهوری اسلامی می گذاریم. اوست که کنترل اینترنت و گیرنده های ماهواره (رسانه های ما) را در اختیار دارد. ما محصولات رسانه ای انبوه تولید می کنیم اما در عرضه آن با مشکل مواجه ایم. ما تولیدات رسانه ایمان را انبار می کنیم.

هر چند دشوار و ناممکن به نظر می رسد اما باید به شیوه هایی برای کسب داده های موثق از متن جامعه دست پیدا کنیم و نیز باید به راه هایی بیاندیشیم که جریان اطلاع رسانی منحصر به گلوگاه هایی نباشد که کنترل آن در اختیار جمهوری اسلامی ست।

این نوشته پیش تر در سایت تهران ری وی یو منتشر شده است