سه دهه سرکوب برای سلب مرجعیت اجتماعی از کانون نویسندگان»» بخش نخست، استحاله رویای پیروزی در واقعیت سربی انقلاب


چندی پیش به بهانه گسست میان مردم و مراجع اجتماعی ماجرای سه دهه سرکوب کانون نویسندگان ایران را بررسی کردم। خلاصه ای از این مجموعه در سه بخش در تهران ری وی یو(اینجا،اینجا و اینجا) منتشر شد। شاید روزی بتوان شرایط ویژه ای را که کانون نویسندگان از بدو تاسیس با آن مواجه بود با جزییات و دقت بیشتری مطالعه کرد। شرایطی که مستقیما تولید ادبی را در ایران به بن بست رسانده است।। در سه پست پیاپی این سه قسمت را بازانتشار می کنم।


چیزی کم از یک سال است که غوغای بی محابای داغ و درفش بیداد می کند. در این یک سال بارها از خود و دیگران پرسیده ام، آیا محتمل است که در گوشه ای شاعری بازجویانه با خود اندیشیده باشد: « اکنون که چنین/ زبانِ ناخشکیده به کام اندر کشیده خموشم / از خود می‌پرسم:/ «ــ هرآنچه گفته باید باشم/ گفته‌ام آیا؟»(1) بی شک احمد شاملو، شاعر این چند سطر، زمانی خود را زیر شلاق این کلمات استنطاقی شکنجه کرده بود که بسیار پیش تر در یادآورد مرگ تقی ارانی، قصیده برای انسان ماه بهمن را سروده بود، در قتل وارطان سالاخانیان، مرگ نازلی و لحظه های سخت عبور از دالان تنگ آرزوی آزادی را با کلامی بر ما هموار کرده بود. این روزها بیشتر به این پرسش یک ساله می اندیشم چرا که « زمانه‌ای‌ست که/ آری/ کوته‌ْبانگی الکنان نیز/ لامحاله خیانتی عظیم به شمار است»(2) و پرسش هایی که از پی هم می آیند؛ آیا شاعران و نویسندگان ایرانی مرجعیت اجتماعی خود را از دست داده اند؟ آیا پس از آن سابقه روشن در پرچمداری جنبش های اجتماعی، امروز عشوه گرانه دامن عافیت فراهم چیده اند؟ یا جمهوری اسلامی پس از سه دهه مبارزه روش مند توانسته است نویسندگان و شاعران سرزمین ما را به حاشیه های پنهان ذهن مردم براند؟ این پرسش ها البته ربطی به دعوای کهنه تعهد یا عدم تعهد ادبیات ندارد. پرسش من درباره مسوولیت های اجتماعی است. اگرچه در این میان و در یک سال گذشته نویسندگان و شاعران چندان از آتش و آفت به دور نبوده اند اما نه چندان نزدیک و اثرگذار که دمشان در این آتش بگیرد یا دامن گیری آفت سال بد از اهالی قلم کسی را متاثر کند. آنچه در تمام این نوشته چند بخشی، به دنبال آن هستم اثبات متکی به شواهد این مدعاست که سرکوب جریان روشنفکری ادبی در ایران طرحی ست که 31 سال با جدیت پیگیری شده و طرحی از یک مجموعه سرکوب ها برای از بین بردن مرجعیت خارج از حاکمیت است و ناموفق نیز نبوده است. چرا که در جنگ با افراد، به جبهه نهادهایی که آنها را نمایندگی می کردند نیز هجوم برده است.

قدرت زدایی از نهادهای صنفی

تشکل های صنفی هنرمندان، معلمان، نویسندگان، شاعران و ...(به عنوان یکی از ارکان جامعه مدنی) و گاه در نبود تشکل ها، اجماع خلق الساعه گروهی از شخصیت های مرجع علاوه بر کسب منافع گروهی، نقش موٍثری در جریان سازی و هدایت جریان های اجتماعی دارد. گروه های مرجع در هر جامعه ای از توان شکل دهی به مطالبات مخاطبان خود برخوردارند. بی جهت نیست که جمهوری اسلامی تمام تلاش خود را در سال های حاکمیتش به محدودسازی فعالیت نهادهای مدنی، سلب امکانات رسانه ای آنها، برچسب زنی و تخریب چهره و شان اجتماعی شان معطوف کرده است. نتیجه آنکه تشکل های صنفی، امروز در ضعیف ترین موقعیت تاثیرگذاری قرار دارند یا با ایجاد تشکل های موازی و صد در صد دولتی ابتکار عمل و نیز توان اعتماد سازی را از دست داده اند.

نتیجه سیاست برخورد با تشکیلات و فرهنگ صنفی در یازدهم اردیبهشت امسال، روز جهانی کارگر، چهره نمود. در حالی که جامعه کارگری در بحرانی ترین شرایط قرار داشت و حجم اعتراض ها و اعتصاب های پراکنده کارگری طی چند ماه اخیر به بالاترین میزان رسیده بود، در یک موقعیت کار جمعی که با ائتلاف سندیکاها باید موفقیتی حداقلی را برای کارگران رقم می زد، نتوانست حتی به شیوه ای موثر، مطالبه ای را طرح کند و کسی را در مجلس، دولت یا خیابان به پاسخگویی وضعیت اسفناک خود وادارد. گو اینکه از حجم سرکوب و جو امنیتی حاکم بر کشور آگاهیم اما در تزلزل کانون های صنفی ست که نمی توان برای عبور از مانع سرکوب چاره ای اندیشید، ابتکار آورد و تنها به روش های مرسوم اکتفا نکرد.

این نوشته تلاش فرد فرد کارگران، معلمان و ... را - که برای استیفای حقوق خود و بسط آگاهی های اجتماعی مبارزه می کنند - می ستاید؛ اما سر آن دارد به سیاست سلب قدرت از نهادهای صنفی و در این مورد خاص، کانون نویسندگان، بپردازد؛ مبارزه بی امان آنها را در عین سرکوب، سانسور، قتل و تبعید بازخوانی کند و شیوه های ضد مدنی و ضد انسانی حکومت را در برابر حاملان فرهنگ، ادبیات و آزادی بررسی کند و از آنها که بهتر می توانند بخواهد که جنبش اعتراضی گروه های مختلف مردم را در یک سال اخیر از منظر تاثیر و تاثر نهادهایی که خاستگاه معترضان است، آسیب شناسی کنند. چگونه با سلب توان تشکل ها، همه تلاش ها در فرد خلاصه می شود، نوزایی اجتماعی نابود می شود و با حذف یک فرد، یک قشر از پیگیری مطالباتش باز می ماند. در مورد کارگران با حذف چند منصور اسانلو، در مورد معلمان با حذف چند بهشتی و در مورد نویسندگان و شاعران با چند قتل دولتی و 31 سال سرکوب مدام. در این مورد اخیر می خواهم بپرسم چرا با وجود تحرک موثر سایر هنرمندان در 11 ماه گذشته (کاریکاتوریست ها، اهالی سینما، موسیقی و ...)(3) و نیز سنت پرچمداری نویسندگان و شاعران در جنبش های اجتماعی ایران، امروز نفوذ و تاثیر آنها در جامعه معترض عمق و بردی میکروسکوپی دارد؟

«ده شب» نقطه عزیمت از خواب به خیابان

از سنت پرچمداری شاعران و نویسندگان در جنبش های اجتماعی تاریخ دیرسال این دیار که بگذریم، حتی از جنبش های رهایی بخش مشروطه و دوران استبداد رضاشاهی و تلنگرهای کارساز این قشر در سال های یأس پس از کودتای 28 مرداد هم که صرف نظر کنیم، جایگاه شاعران و نویسندگان در رهبری اجتماعی طیف وسیعی از معترضان در دهه 50 - به اذعان همه کسانی که منصفانه عوامل موثر در آگاهی بخشی و خیزش ایرانیان علیه استبداد پهلوی را برشمرده اند - تردیدپذیر نیست و من نقطه عزیمت این بحث را برگزاری شب های شعر و سخنرانی با عنوان «ده شب» به همت کانون نویسندگان ایران از 18 تا 27 مهر1356 در انستیتو گوته (انجمن فرهنگی ایران و آلمان) فرض می کنم؛ ده شبی که گروه بزرگی از شاعران و نویسندگان نامدار ایرانی در کوران استبداد، خواسته ای حرفه ای را محور شعرخوانی ها و سخنرانی ها قرار دادند. در تمام سخنرانی ها نقد سیاست های فرهنگی حکومت و به ویژه اعتراض به سانسور قلم موضوع اصلی ست؛ اما اجتماع مردم در این شب ها و بحث های پیرامونی با شاعران و نویسندگان و دفاع از آنها در مقابل هجوم نیروهای سرکوب گر در شب پنجم - شبی که اصلان اصلانیان شعر معروف «شب است و چهره میهن سیاهه» را خواند - و انعکاس گسترده آن موجب شد تا خونی تازه در رگ های اعتراض منتشر شود؛ خونی که در آن روزگار قلب تپنده اش صراحت بیان و درک درست موقعیت تاریخی از سوی اهالی قلم بود. به گفته بسیاری از شاعران و نویسندگان حاضر در آن جلسات فضای این حرکت به اندازه ای جهت سیاسی پیدا کرد که اگر شاعری «توانا بود هر که دانا بود» را می خواند مردم تأویل سیاسی غریب و تندی از آن داشتند. گرچه نگاهی به سخنرانی ها و شعرهای خوانده شده در این شب ها نشان می دهد شاعران و نویسندگان در لحظه ای تاریخی و بی بازگشت جان جلاد را نشانه گرفته بودند. تحرکات روزنامه های دولتی و حکومت نیز نتوانست از ادامه آن جلسات تا شب دهم جلوگیری کند. یک ماه بعد جلسات شعرخوانی در دانشگاه آریامهر(شریف) برگزار شد و دخالت پلیس، تظاهرات ده هزار نفری دانشجویانی را به دنبال داشت که از شنیدن شعرها بازمانده بودند. این تظاهرات یک کشته و هفتاد زخمی به جا گذاشت و بنای تظاهرات خیابانی ای شد که در 15 سال قبل از آن سابقه نداشت.(4) اتفاقات پس از شعرخوانی در انستیتو گوته نشان می دهد که در این سال ادبیات اجتماعی چه قدر مخاطب داشت و شاعران و نویسندگان تا چه اندازه در پیشبرد جنبش موثر بودند؛ اتفاقی که دیگر هرگز استعداد رخ نمودن نداشت.

حضور فعال شاعران و نویسندگان پس از آن و در یک سال پایانی حکومت پهلوی، چشمگیر و تاثیرگذار است؛ تا آنجا که گفته می شود نامه ای که به کارگران صنعت نفت نوشته شد و در اعتصاب کارساز آنها در ماه های پایانی حکومت پهلوی مؤثر بود، دستکار احمد شاملو و غلامحسین ساعدی ست که آن روزها هر دو در انگلستان به سر می بردند.(5)

نوزده و یک نفر

پس از انقلاب نخستین مواجهه کانون نویسندگان با انقلابی که اسلامی شده، دیدار گروهی از اعضای کانون با آیت الله خمینی است که در جایگاه رهبری انقلاب اسلامی قرار دارد؛ گروهی که البته به تمامی نیز کانون نویسندگان را نمایندگی نمی کند. 5 روز پس از پیروزی انقلاب فرصتی برای دیدار نویسندگان و اعضای كانون با رهبری انقلاب پیش آمد. این خود نشان از جایگاه کانون در جریان مبارزه دارد که اگر نهادی منفعل بود در آن شرایط پیچیده داوطلب دیدار با رهبر انقلاب نمی شد و اگر وزن سیاسی و اجتماعی ممتازی نداشت هم، تقاضای چنین دیداری پذیرفته نمی شد. همداستان نبودن کانونیان در انجام این دیدار آنجا آشکار می شود که هیأت دبیران كانون، این دیدار را داوطلبانه عنوان می کند. هرچند روایت مستندتری از این اختلاف در مصاحبه ضیاء صدقی با غلامحسن ساعدی(6) وجود دارد. به هرحال پیش از دیدار، چند روز برای تدوین پیامی كه قرار بود در حضور آیت الله خمینی خوانده شود وقت صرف شد تا روز بیست و نه بهمن ساعت هشت صبح، نوزده نفر از اعضای كانون نویسندگان به مدرسه رفاه رفتند.(7) جمع زیادی از دیدارکنندگان در جریان مبارزات پیش از انقلاب بارها زندانی و شکنجه شده بودند. نداشتن درک و شناخت دو طرف دیدار از یکدیگر- که در این نوشته، اصلی بنیادی در تحلیل موضوع است- در همان جلسه مشخص شد. آنچه کانون در پیام خود بر آن تأکید کرده بود و پاسخ پیش اندیشیده ای که آیت الله خمینی داد(8) - و در آن کوچک ترین اشاره ای به مطالبات کانون و دیدگاه های جمع دیدار کننده نکرد - هرگز مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفت. گرچه فحوای تضاد بین جمهوری اسلامی و کانون نویسندگان و اهالی قلم نزدیک به آن در 31 سال گذشته در پیامی که کانون مشخصا به دردست گیرندگان سکان انقلابِ پیروزشده داد و پاسخی که آیت الله خمینی بی ملاحظه پیام کانون به نویسندگان داد نهفته است؛ یکی بر اعلام حضور صنفی و حرفه ای خود و خواست مجال بی مجادله برای طرح مباحث قلمی و ادبی تاکید کرد و دیگری بر اعلام حضور حاکمیت ایدئولوژیک پافشرد و برای نویسندگان و شاعرانی که سرناسازگار با جبر دولتی داشتند، سرمشق نوشت.

اگرچه جریان روشنفکری دینی - اصطلاحی که دقیق نیست والبته امروز رایج است - و روحانیت یکدیگر را در طول مبارزه شناخته بودند؛ در زندان ها بر یکدیگر تاثیر گذاشته بودند و در ارتباطی سنتی از زمان مشروطه گفتمان ویژه خود را شکل داده بودند اما جریان روشنفکری ای که کانونیان به آن منتسب بودند کاملا از روشنفکری دینی و روحانیت فاصله داشت. آنها جز در مواردی معدود هرگز نقطه تماسی با یکدیگر نداشتند. بی اعتمادی و بی باوری بر شناخت نیم بند هر دو از یکدیگر سایه انداخته بود و در کوتاه زمانی سنگینی این سایه، تارهای سست گفت و گویی بالقوه را برای همیشه درید.(9) چند ماه بعد در یک سوی این شکاف، یأس از امکان تحقق مطالبات صنفی و حتی انسانی و در سوی دیگر، وحشت از توطئه و در نتیجه خشونت گری و سرکوب اهالی قلم نطفه بست.

پس از این دیدار، چنانکه در ادامه شواهدش را خواهم آورد هوشمندترین اعضای کانون به این شکاف و نداشتن درک متقابل پی می برند و کانون نخستین ضربه را از انقلابی که خود در شکل گیری اما نه در نتیجه به دست آمده از آن سهیم بود، دریافت می کند؛ ضربه ای که می توان آن را استحاله ناگهان رویای پیروزی در واقعیت سربی انقلاب دانست. با این همه نویسندگان و شاعران همچنان در جامعه پایگاه اجتماعی خود را محفوظ می دانند؛ کتاب های شعر هنوز قدرت محرک انقلابی خود را حفظ کرده اند؛ مجله های سیاسی- ادبی، چنان که آن روزها باب بود، به عنوان پایگاه رسانه ای کانون برای انتقال مطالبات و افکاری که حکومت مستقر نخواسته است آن را بشنود، هنوز امکان انتشار دارند و همین توش و توان، کانون را از یک سو برای مقابله با حاکمیتی که در نخستین مواجهه رسمی حاضر نشده آنها و تلاش آزادیخواهانه شان را به رسمیت بشناسد و از سوی دیگر مبارزه با سلطه یأس حکومت پسندی که کم کم ریشه می گسترد، سرپا نگه داشته است؛ ایستادنی به اتفاق عصای سلیمان که موریانه های هیجان انقلابی بن اش را ذره ذره می جوند.

پانوشت:

1و 2- بخش هایی از شعر «از خود با خویش»،احمد شاملو، حدیث بی قراری ماهان،انتشارات مازیار،1379

3- اعتراض هنرمندان حوزه های مختلف به حوادث پس از کودتای انتخاباتی، با تحریم نهمین دوسالانه کاریکاتور تهران از سوی کاریکاتوریست ها آغاز شد. تحریم جشنواره سینما حقیقت، جشنواره فیلم و تئاتر، ارایه آثار موسیقی اعتراضی از سوی استادانی چون محمدرضا شجریان و شهرام ناظری، تبدیل کردن جشنواره های بین المللی به کانون اعتراض هنرمندان ایرانی و ... که بازتاب های زیادی داشت و هنرمندان را به عنوان یک گروه مرجع در کنار معترضان قرار می داد نشانه ای از کنش اهالی هنر در جریان ضدحکومتی پس از کودتاست؛ اما پرسش این جاست که شاعران و نویسندگان در کجا، به چه شیوه ای و چگونه می توانستند اعتراض کنند؟ در مطبوعات کنترل شده یا با انتشار کتاب از مجرای ممیزی وزارت ارشاد؟ یا با تحریم جشنواره شعر فجر که از اساس شکل گیری در سال1384 تحریم شده بود؛ البته این جشنواره هم شاعرانی را که وابستگی به حکومت نداشتند، تحریم کرده بود.

شاعران و نویسندگان هم البته از همه ظرفیت خود برای همراهی جنبش اعتراضی مردم استفاده نکردند. نشانه های آن چیست و چرا این جنبش بار انگیزشی کافی را برای فعال کردن دوباره شاعران و نویسندگان نداشته است؟ این همه موضوع پیچیده ای ست که در مجموعه این نوشتار تلاش می کنم آن را واکاوی کنم.

4- یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: احمد گل محمدی، محمد ابراهیم فتاحی ولیلایی، چاپ اول: ۱۳۷۷ ، چاپ چهاردهم: ۱۳۸۶،نشر نی، صص۶۲۳-۶۲۴ و نیز برای خواندن گزارش کامل شب های شعر انستیتو گوته رجوع کنید به: ده شب (شب های شاعران و نویسندگان در انجمن فرهنگی ایران و آلمان)، انتشارات امیرکبیر، 1356

5- گفت و گوی من با علی اکبر ساعدی، برادر غلامحسین ساعدی، در تهران برای تدوین کتاب زندگینامه او در «طرح تاریخ شفاهی ادبیات معاصر». این کتاب همچنان ناتمام مانده است.

6- غلامحسین ساعدی، تاریخ شفاهی ایران، مصاحبه دانشگاه هاروارد با دکتر ساعدی، مجله الفبا، شماره 7، 5 آوریل 1984, مصاحبه کننده: ضیا صدقی

7- سیمین دانشور، محمدقاضی، غلامحسین ساعدی، شیخ‌مصطفی رهنما، باقر پرهام، منوچهر هزارخانی، سیاوش كسرایی، نعمت میرزازاده، جمال میرصادقی، فریدون تنكابنی، اسماعیل خویی، محسن یلفانی، محمدعلی سپانلو، جواد مجابی، بزرگ‌ پورجعفر، محمد مختاری، فریدون فریاد، مهدی اسفندیارفرد و جلال سرفراز از کانون نویسندگان ایران در این دیدار شرکت کردند.

8- اسماعیل جمشیدی، متن کامل پیام کانون و سخنان آیت الله خمینی را در کتاب «گوهر مراد و مرگ خود خواسته»، نشر علم،1381 آورده است.

9- آیت الله خمینی در دیدار با 19 نفر از اعضای کانون نویسندگان سخن خود را با این جملات آغاز می کند: «من از چیزهایی که در این نهضت یافتم روبه‌رو شدن با عده تازه‌ای بود که تاکنون ندیده بودم.» هرچند هرگز برای تعمیق این شناخت گامی بر نداشت و عملا طبیعت موضوع نیز امکان این شناخت را منتفی می ساخت.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر