آنها می خواهند قضیه را کش بدهند

قتل ناگهانی بن لادن، محاکمه و اعدام صدام حسین که در چشم به هم زدنی اتفاق افتاد، سپوختن قذافی با تکه چوبی که شاید انقلابی بهارزده ی لیبیایی کنار جاده خاکی پیدا کرده بود و اعدام انقلابی او، ما را چندان شگفت زده نکرده است که محاکمه به درازاکشیده ی تروریست نروژی، آندِرس بِرِویک.
ما با اعدام های انقلابی آشناتریم. آنها را بهتر درک می کنیم. هیچ کس نفهمید بیجه و خفاش شب از کجا به بیجه گی و خفاشی رسیدند، هیچ کس راز راننده پایه یک پیری را که در تیرماه 1388 قلعه حسن خان را به خون کشید و در دو ساعت بیش از 1800 گلوله شلیک کرد، فاش نکرده است. آن را نکاویده است. ما اگرچه با اندوه اما با طیب خاطر مرگ سعید امامی را پذیرفته ایم چرا که ادامه آن خاطرمان را می آزرد. ما این طوری ایم. فرقی نمی کند این «ما» ما ی خواننده هستیم یا ما ی آنها که این متن را نمی خوانند.
ما در کوچه و گذر در گوش هم خوانده ایم: « هرچی بیشتر هم بزنی، گندش بیشتر در می آد!» ما به این جمله وفاداریم. اگر راست است که مثل ها نشانه هایی از فرهنگ عمومی ما هستند، این وجهی از فرهنگ ماست.
اگر نه، به بهانه حفظ بهداشت روانی جامعه از واکاوی زخم هامان دست کشیده ایم.
شبه روشنفکرهای ما با رهبران سیاسی در نبرد دائم اند اما تفکر کلیدی آنها را کِش می روند و عندالاقتضا استفاده می کنند: « قضیه را کش ندهید.» و به دامنه درازِ محاکمه تروریست نروژی خرده می گیرند و با ملال و بی حوصله گی می گویند:«چرا قضیه را کش می دهند؟» آنها دوست ندارند سراغ ریشه ها بروند، همین که سر درخت را بزنند، بس است. بگذار هزار شاخه از این جراحی ناقص سربرآورد.
ما این طوری هستیم. لابد قصاص قبل از جنایت هم زیاد دیده ایم که «قصاص قبل از جنایت» خودش ضرب المثلی شده است. ما تاب این را نداریم که زخم هامان را بازکنیم و عفونت را به تماشا بگذاریم. قانون را برای این دوست داریم که حکم کند و خلاصمان کند. «یا رومی روم یا زنگی زنگ»، چیزی برای به بحث گذاشتن در میانه نیست. این هم یکی دیگر از ضرب المثل های ماست.
آن قدر برایمان گران تمام شده است این محاکمه طولانی، حتا برای روشنفکرهامان، که نمی بینیم این دادگاه و درگیری های فکری ای که از آن به جامعه نشت می کند، آن را به کارگاه آموزشی عمومی ای بدل کرده است که کم کم دارد راه تکرار را بر خطر می بندد.
یاد شعر محمد جواد محبت افتادم. دلم برای خودم می سوزد که با چه خوراک فکری ای بزرگ شده ام. وقتی آخر آن شعر معروفش می گفت: «سیم بانان پس از مرمت سیم/ راه تکرار بر خطر بستند/ یعنی آن کاج سنگدل را نیز/ با تبر تکه تکه بشکستند»
هیچ کس به ما نگفت سیم بانان حماقت محض کرده اند. سیم بانان به راه دیگری فکر نکرده بودند. تمام عمر سیم بانی با تبر کنارمان ایستاده است تا با تکه تکه کردن مان راه تکرار را بر خطر ببندد. بعضی ها ناخودآگاه با تبردارهاشان به توافق رسیده اند و قانون تبر را تبلیغ می کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر