نجات‌دهنده در راه است یا در گور

مفاهیم بلندی چون غرور ملی، هویت ملی، خیزش های اجتماعی، پیروزی، تعالی، قدرت و سرمایه های اجتماعی و ... امروز در نظر حکومت ایران و رهبران جریان های معترض چه جایگاهی دارد؟ شاید این سوال و پاسخ آن تا اندازه ای بدیهی به نظر برسد که به ذهن هیچ مخاطبی هم خطور نکند. بدیهی از این منظر که بنای برد و باخت های سیاسی بر شالوده استفاده یا سواستفاده از همین مفاهیم استوار است و طبیعی است که جریان های سیاسی غالب و مغلوب در همه ادوار تاریخی این سرزمین خود را مدافع ، ملجا و برایند این خواست ها دانسته اند و به اندازه ای که توانسته اند بر طبل تو خالی اما بلند آوازه تبلیغات بکوبند گوی را از حریفی که او نیز خود را تجسم این مفاهیم بلند می داند؛ ربوده اند. اما آیا تکیه دروغزنانه جریان های سیاسی در یکصد سال اخیر- یعنی از زمانی که این مفاهیم سوار بر گرده ادبیات مشروطه وارد حوزه فرهنگ عمومی شده است- کم کم قوم ایرانی را به ورطه «چقرمگی» نخواهد افکند و آیا یک شکست دیگر کافی نیست تا این قوم برای سال ها و شاید قرن ها و حتی برای وقتی که از گفتنش هراس داریم در محاق فرو رود و چشم اندازهای تعالی طلبی اش را برای همیشه از دست بدهد؟
واژه چقرمگی را متالوژیست ها خوب می شناسند. اما نمی دانم در جامعه شناسی چه واژه ای را می توان به جای آن به کار برد. یکی از روش های تولید فولادهایی که تحت فشار و تنش قرار دارند چقرمه سازی است. در این روش که برای تولید ریل های راه آهن و قطعاتی از این دست استفاده می شود، پس از فرم دهی فلز آن را تا دمای سرخ حرارت می دهند سپس به سرعت آن را سرد می کنند. این عملیات چندین بار تکرار می شود تا در اثر انبساط و انقباض های ناگهانی تمام تنش های مولکولی قطعه فلزی از درون آن خارج شود و پس از آن سهمگین ترین فشارها و شوک ها هم نمی تواند قطعه را تحت تاثیر قرار داده، خمیده کند یا بشکند. این قطعه دیگر در برابر هر فشاری خنثی خواهد بود و عکس العملی نشان نخواهد داد.
نگاهی به دور باطل زدن ها و فروبستگی های جامعه ایرانی از آغاز نهضت بیداری اجتماعی در 150 سال گذشته تا امروز این گمان را تقویت می کند که شاید یک سیاست پنهان در طول یکی دو قرن گذشته همین رفتار را با قوم ایرانی داشته است. شاید چقرمه سازی قوم ایرانی سیاستی بوده است که پس از بروز نشانه های بیداری ایرانیان جایگزین سیاست تحمیل فقر و جهل در جامعه شده است. سیاستی که اتفاقا هیات اجرایی اش داوطلبانه از میان روشنفکران و روحانیان یعنی گروه های مرجع اجتماعی تشکیل شده است.
اگر این، یک سیاست پیش اندیشیده نباشد دست کم نگاه به تاریخ 150 سال اخیر نشان می دهد که به یک سنت سیاسی- اجتماعی بدل شده است که حکومت ها به واسطه آن در برابر اقدام منتقدان خود لا اقل برای چند دهه واکسینه شده اند. آغاز و شکست نهضت بزرگ مشروطه، مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت تا کودتای 1332، انقلاب 1357 و حاکمیت آمیزه ای از استبداد سیاسی و مذهبی، آغاز و انجام دولت اصلاحات همه یک قالب اجتماعی دارند. با جرقه ای مطالبات خاموش مردم طرح شده است، امید ، انگیزه و اعتماد اجتماعی به عنوان بزرگترین سرمایه یک ملت بروز کرده است (فرم دهی) مطالبات حداقلی ناگهان به مطالبات حداکثری بدل شده اند (رسیدن به دمای سرخ) و بعد سرکوب (سرد کردن ناگهانی یک جامعه گداخته از احساس پیروزی نزدیک) با چنان شدتی اعمال شده است که تا سال ها «صدایی گرشنیدی صحبت سرما و دندان است» نمونه این چقرمگی جامعه را در همین مصرع از شعر زمستان اخوان ثالث که بعد از کودتای 32 سروده است می توان دید و در مصرع «نجات دهنده در گور خفته است» فروغ فرخزاد و در تکه ای از شعر نصرت رحمانی آنجا که می سراید:«یاران/ وقتی صدای حادثه خوابید/ بر سنگ گور من بنویسید/ یک جنگجو که نجنگید/ اما/ شکست خورد» و در این چند سطر از شعر شاملو که « راه/ همان و/از راه ماندن/همان/تا چون به لفظ "سوار" رسی/مخاطب پندارد نجات دهنده یی در راه است» و در هزاران حرف گفته و ناگفته نسل های شکست و عجیب نیست که همه این نمونه ها در سال های سیاه پس از کودتا نوشته شده اند. تراژدی اینجاست که حیات یک ملت چقرمه شده، ملتی که ناله هایش را هم به ترفندی خفه کرده اند، محکوم به این است که :« بخز در لاکت ای حیوان که سرما/ نهانی دستش اندر دست مرگ است» هراس ما امروز این است که معنای درپرده هر دو مصراعی که به حیاط تاریخ این دیار بسته می شوند یکی باشد.آیا «نجات دهنده در گور خفته است» و « مخاطب پندارد نجات دهنده یی در راه است» هشدار شاعرانه ای نیست به آنها که ساده دلانه مقصد نجات را از این رهگذر می جویند؟ آنها که چقرمگی یک ملت را زودتر دریافته اند به نجات امیدی ندارند.
در این میان از حادثه های خردتر درگذشته ام وگرنه به قول شاملو « به ياد آر:/ تاريخ ما بی قراری بود / نه باوری/ نه وطنی »
اما جنبش سبز آنطور که همه اذعان دارند بزرگترین رویارویی و جنبش اجتماعی مردم ایران در مقابل حاکمیت پس از 30 سال است. امروز و پس از نزدیک به 10 ماه از بروز حرکت اعتراضی مردم در25 خرداد 1388 هراس از شکست بیش از انگیزه های پیروزی بر جان این جنبش چنگ انداخته است و آنچه امروز موتور محرک این جنبش است بیش از امید به پیروزی هراس از شکست است. حتی هراس از شکست در عین پیروزی. به این معنی که پس از توفیق در پس زدن جریان حاکم چه تضمینی وجود خواهد داشت که جریان تازه ای حاکم نشود که در روش ها و شیوه ها استمرار همان سنت حکومت گری ای باشد که قوم ایرانی پس از هر انقلابی خود را در چنگال آن اسیر یافته است. این بزرگترین شکستی است که از پس هر نقاب پیروزی در 150 سال گذشته ناگهان بر جامعه ما روی نموده است.
جنبش های اجتماعی در ایران به واسطه سانسور، سلطه مذهبی و حاکمیت تفکر ایدئولوژیک همواره عمر دراز خود را زیر پوستی سپری کرده اند و هرگز فرصت بروز، ظهور و کشف تناقض ها و اختلافات شعب مختلف آن به وجود نیامده است. خرده جنبش های اجتماعی هرگز یکدیگر را نمی شناخته اند و آنگاه که در اثر یک جرقه ظاهر شده اند، از دیدن اندام شبح وار دیگری که نامتعادل رشد کرده است،هراسیده و در زمانی کوتاه به جنگ و نفی هم پرداخته اند و همه با هم در شکست خوردن سهیم شده اند. حتی شکست در بلند مدت نیز حاکم شده است زیرا اگر چه در دنیای سیاسی غرب جنبش های اجتماعی اگر هم در رسیدن به اهداف کوتاه مدت خود توفیق نداشته اند توانسته اند نهاد های اجتماعی ای را به وجود آورند که هر کدام به نوبه خود ایده ها و تفکر های متشتت اجتماعی را نمایندگی کنند و در دراز مدت فرهنگ جمعی را در ساختار اجتماعی نهادینه سازند اما در ایران بعد از هر جنبش اجتماعی شاهد شکل گیری نهاد های کم جان زیرزمینی بوده ایم که هیچگاه در بزنگاه های تاریخی نتوانسته اند مولد اثری باشند.
درست به همین دلیل است که جنبش سبز به عنوان یک جنبش بزرگ تا کنون از توان همراه سازی و تشریک مساعی و چنان که بیم آن می رود در آینده نیز از تشریک منافع با خرده جنبش های اجتماعی مثل جنبش زنان، جنبش های کارگری، جنبش دانشجویی، جنبش های قومی و مذهبی و ...ناتوان است.بحران برای جنبش سبز درست در لحظه آزادسازی پتانسیل اجتماعی به چشم می آید. جایی که نقطه تصادم خرده جنبش ها نیز هست. خرده جنبش هایی که به لحاظ محتوا، تاکتیک ها، انگیزه ها و مطالبات با هم متفاوتند. جنبش هایی که به دلیل آنکه یا کلاسیک اند یا مدرن وتفاوت ها و شباهت های آنها هیچگاه شناخته نشده است، هم افزایی ندارند و حتی می توانند ناخواسته در جهت تضعیف قوای یکدیگر حرکت کنند.
در این میان طبیعی است که مسئولیت جنبش سبز برای جلوگیری از یک شکست دیگر یا آخرین شکست قوم ایرانی که می تواند به چقرمگی آن بیانجامد بسیار سنگین تر است چرا که جنبشی است که به لحاظ شاخص های کمی و کیفی امید آن می رفت تا خرده جنبش های دیگر را با خود همراه کند. مسئولیتی که تا امروز نخواسته یا نتوانسته به آن بپردازد.
نشنیدن شعارهایی که مردم به اراده خود و با اتفاق نظر سر می دهند و غیرخودی خواندن طیف وسیعی که می توانستند چندین خرده جنبش را در متن جنبش سبز نمایندگی کنند و موکول کردن مطالبات جنبش های قومی و مذهبی به فردای پیروزی بزرگ، اقدامی نیست که نوید رسیدن فردایی باشد. جنیش سبز این فرصت را داشت یا شاید هنوز داشته باشد تا خون بهای شهیدانی را که هنوز سالی بر جای خالیشان نگذشته با تلاش برای نهادینه کردن تفکر جنبش اجتماعی و همراهی با خرده جنبش های دیگر از حکومت طلب کند. روز جهانی کارگر و روز معلم شاید نزدیک ترین فرصت دیر یافته باشد.
این نوشته پیش از این در تهران ری وی یو منتشر شده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر