این شعر را به لیلای عزیزم تقدیم میکنم برای غصه های بزرگ و خوابهایش که از حضور نامحرم پر است و به همه طنابندههایی که به ترس های ما میخندند.
مهدی اورند
شعر را اینجا بشنوید.
نه در دمیدن بادیست
نه در کشـیدن فـریادی
حتا در مردن جنازه نیست
کلمات تنها تابوت فکرهای تو را تشییع میکنند
سنگریزههایی هستند
که هرشب جای خوابم را میانبارند
مینویسم تا به سطرهای نامرییشان سنجاق کنم
برای خوابیدن است که مینویسم
با این همه
با این همه کلمه که بالش زیر سرم کردهام
شبها دچار بدخوانیام
حال دست چپم خوب نیست
به سرش زده بیچاره میخواهد جای دهانم را بگیرد
بگیرد که چه؟
چه کسی کلمات را از دیوارهایی که دور خودم تنیدهام میتراشد؟
هزار و سیصد و چند سالگیام را با اسب در تهران تاخت میزدم که بمیرم
نمیدانستم با دست خالی برمیمرگم
چیزی را از دست ندادهام
اگر چیزی هم به دنیا اضافه کردهباشم
فاصلهایست که بین خودمان گذاشتهام
فقط به اندازهای که بشود خوابید
عمیقتر زندگی میکنم
جامعه نیستم
که روی زمین بایستم و
به آن فحش بدهم
چه تاخت میزدنیست در تهران
ستارخان
در رختخواب خیابانی دراز از عفونت پاهای پیادهروی میمیرد
و تاریخ
برای دورهگردی ما
کش میآید
که هیچاش کناره نیست
آی تهران بی سر و ته
تو چرا آدم نمی شوی؟
باز این چه شورش است که در خلق عالم
نمیشوی؟
مرگ کوچه های تو را جارو میکند
شهر لعنتی
به خودت بیا
مرا هم بیاور
بگذار دست زیر دامن چینی گلدار تو پیدا کنم
نافت را
که با خون بریدهاند
میدانهای کشتارگاه را
به اتفاقهایی که در شعرهای شاملو از اسب میافتند بگو
ما از سرما میلرزیم
نه از ترس
ما که سرهایمان را در گریبان اخوان فروکردهباشیم
که آخر عمری درویشایم
ما کلـمات تراشخورده شـاعران حماسهسـرا نیستیـم
که روی پای بریده تو بایستیم
چرا کسی نمیگوید
سه پشت ما را به خاک رساندهاست
در میـدانهای خاکستـری
شیخ شعبان قزاق جعفری
دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتهام
فقط چند قدم برداشتهام
میخواستم جایی بمیرم
که دست هیچ تنابندهای را نفشارم
اما مگر میگذارند
این همه طنابنده
که بخوابم
گلویم را میفشارند که بگویند پایدارند
دارند چطور سپیدار میکنند
این همه را
که از سپیدار
دارند
مثل عصای پیرمرد
که در خاک ریشه کرد
دوباره
دارند
که سپیدار میشوند
طنابیدن با دهان باز که از آن خنده بالا میرود را باش
باش تا صبح را بدمند
در بوقهای شادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر